امشب به یادت در دلم ، شمع شهادت روشن است
بی روی تو این اولین ، شام غریبان من است
ای یوسف بازار غم ، تازه ترین زخم دلم
بوی تو را دزدیده است ،گرگی که با پیراهن است
میدان تو کرب و بلا، من کوفه و شام بلا
سردار من رخصت بده وقت به میدان رفتن است
ای جان مهجور از تنم ، ای ماه دور از دامنم
امشب سرت ای بی کفن، روی کدامین دامن است
این راه سیراب از بلا، لبریز از قالوا بلی...
تا قتلگاهش با تو بود از این به بعدش با من است
ای تار و پود ِ عمر من ، بود و نبود عمر من
با تار و پودش دشمنم ، هر کس که با تو دشمن است
من با تو هم اندیشه ام ،از این رگ و این ریشه ام
این سر که دارم بر بدن ، آماده ی افشاندن است