سفارش تبلیغ
صبا ویژن
..:: پنجمین لبخند خدا ::..
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ...نمی میرد عشق

آتشی از دل یک واقعه ما را می سوخت

لحظه ها را نفس ثانیه ها را می سوخت

داغ هفتاد و دو تن در دل یک قافله بود

خاطری سوخته و

خاطراتی که پر از حرمله بود

و نگاهی که هنوز

گوئیا منتظر یک خبر از علقمه بود

و سری تشنه که تا کرب و بلا با بدنش فاصله بود

هر کجا گریه کمی فرصت دیدن می داد

روی پیشانی بابا اثر سنگ هویدا تر بود

دل ما سوخته تر می شد و غم آتش افروخته تر

به ترک های لبش چشم همه دوخته تر


آه از امت پیمان شکن و مهمان کش

که چه آسان از دست

دامن پرچم تقوا د ادند

عاقبت آخرت خویش به دنیا دادند

ماه را ... ماه را ...در طبقی جا دادند ...


آسمان روی زمین ریخته بود

ماه در طشت زری

و دل سوخته ی قافله ای بود عزادار سری

مردی از سمت گناه

کور و گم کرده ی راه

مردی از جنس فجور

از تبار زر و زور

در سراشیب سقوطی که نمانده ست بجا

چیزی از بندگی اش

و گره خورده گمانش به گناه و زده ابلیس ورق

دفتر زندگی اش

تار و پودش همه شر

کینه هایش همه کهنه همه دور

مست از قدرت پوشالی خود

در صدد بود که تاریکی شب را به رخ روز نمایان بکشد

در صدد بود که اعلام کند

مرگ خورشید مرا...

پرده از کفر نهان یکسره برداشته بود

خیزران می زد و می خواند رجز با نفس شیطانی

گفت با وزن ابو جهلی و با قافیه ی سفیانی

«لیت اشیاخی ببدر شهدوا....

 

فخر می کرد به یک روز و شب پر شده از سنگدلی

بستن آ ب به روی حرم آل علی

فخر می کرد به روزی که برید

لب خشکیده سر از پیکرمردان خدا    

فخر می کرد به دستی که کشید

اهل بیت شهدا را در بند

و به چشمی که ندید

نسبت ما به رسولی که خدا خورده به عمرش سوگند

فخر می کرد به آتش زدن خیمه ی  عشق

و به غارتگری اش

فخر می کرد به تاریکی خود

 و به دشمن شدنش با نفس صبح  سپید

زدن چوب به لبهای شهید...


گفت ای کاش که  اجداد من اینجا بودند

تا که از فرط شعف می گفتند

آفرین ! دست مریزاد یزید ...

نمک طعنه به زخم جگر سوخته ی ما می زد

تا توانست به  ما فخر فروخت

دل دشمن دل دوست

دل ما را می سوخت...

ناگهان هیبت سنگین صدایی همه را ساکت کرد

عمه ام زینب بود

دست پرورده ی زهرا و علی

چه وقاری  ، چه شکوهی  ، چه دلی

مثل توفان شده بود

مثل یک ابر پر از بغض بهار

مثل یک موج بلند

همه را غرق کلامش می کرد

و چه جانانه دفاعی آنجا

یک جگر سوخته از نام امامش می کرد

نوری از مشرق یک حنجره تابید و سحر پیدا شد

مشت شب را وا کرد

برد تا منبر و محراب دل قافله را

خطبه ای خواند که از آل امیه همه را

از پدر تا به پسر رسوا کرد

چشم ها گوش همه گشت  و زبانها لالش

چه شباهت به علی پیدا کرد

منطق روشن و استدلالش

خنده ها گریه شد و مجلس شادی به عزا گشت بدل

پهلوان کلماتش کمر حیله شکست

بند بندش همه زنجیر شد و

دست دشمن را بست

آتش از حنجره ی حیدری اش می بارید

مثل توفان شده بود ...

کرد آغاز سخن را به سپاس و به ثنا

خواند از سوره ی روم  و سبب قهر خدا ، عاقبت عاد و ثمود...

گفت ای بار گناه!

اگر امروز به ما

تنگ اقطار زمین کردی و آفاق سما

تا که در بند کشیدی و کشاندی چو اسیران ما را

کو به کو شهر به شهر

نکند باورت گشته که پیروز شدی

ما همه نزد خدا خوار شدیم و تو عزیز

چه گمانی ، چه گناهی ، چه بد پنداری

...ای که مغرور به خود گشته و بر قدرت پوشالی خود می نازی

لختی از مرکب این کبر فرود آی و از این مستی دیرینه به هوش

تا ببینی که به فرموده ی قرآن کریم:

وقت پیروزی تو مثل سراب است یزید

مهلتی را که خدا داد به تو

به خدا عین عذاب ا ست  یزید

نیست یک ذره امید

به دل سنگ و سیاه تو یزید

نیست این عاقبت شوم ، شگفت

از تو و تیره ی ناپاک زنی

که به دندان جگر حمزه گرفت

چه امیدی به کسی هست که عمری به تنش

گوشت از  خون شهیدان خدا روییده

چه امیدی به کسی هست  که بر

سفره بغض علی نان خورده

در دل شب زده و تاریکش

کوهی از کینه ی بدر و احد است

چه امیدی به کسی هست که با گستاخی

بزند چوب به لبهای حسین

پسر فاطمه ، آقای جوانان بهشت

و بخواند رجز پیروزی

که کجایند ، کجا؟ اجدادم ...


زود باشد که به توبیخ گناهان و به اسلاف تباهت برسی

آرزو می کنی آن روز ای کاش

که به تن دست و زبان در دهنت می خشکید...


گفت : کد کید ک واسع سعیک

هرچه در چله تو را تیر فریب است بزن...

به خداوند قسم

یاد ما ، کِشته ی اندیشه ما را نتوانی کشتن

هرچه زهر است بریز...

نیست در خانه ی رسوایی تو راه گریز

نشکند آینه ی وحی خدا را سنگت

به خدا راه به جایی نبرد نیرنگت

همه محکوم فنایند و فقط

قبله ی رو به خدا می ماند

شهدا زنده به عشقند نمی میرد عشق

شهدا زنده ترینند خدا می داند


یا حسین!

آنچه گفتم به خدا

نه به قدر غم تو بلکه به اندازه ی طبعم گفتم

به خداوند و رسولش

و به جاه و به جلال و جبروتش

به ملک و ملکوتش

سلام و صلواتش

تمام برکاتش

قسم بر شرف خلقت آدم و به نوح و به نجاتتش

به خداوند و دلیلش

به دست و تبر شرک برانداز خلیلش

به موسی و به اعجاز شکافنده ی نیلش

به دم گرم مسیحا و سر در طیق حضرت یحی

به یعقوب و به سی سال غم و صبر جمیلش

به خداوند قسم

(به خدایی که همین نزدیکی است)

عشق تو چاره ی هر تاریکی است

به هوای غم توست

می کند سجده اگر بر ورق دل قلمم

و اگر...

مردم شهر مرا

می شناسند به این هیئت« عباسیه »و خادمی عباست

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » یا رب الحسین... ( جمعه 94/8/29 :: ساعت 9:44 صبح )
»» فرقی ندارد...

تکلیف من گریاندن است و گریه کردن

در گوشه ای یا در میان فرقی ندارد

روحم جوانی می کند در روضه هایت

تن پیر باشد یا جوان فرقی ندارد

با ناله های سرخ فریادت کنم ، یا

با اشک های بی زبان فرقی ندارد

وقتی هوای جشم من بارانی توست

دیگر زمین با آسمان فرقی ندارد

از تار و پود ما غم تو رفتنی نیست

با زور ، یا با گفتمان فرقی ندارد

این چند خط عاشقی سرمایه ی ماست

با نام ما ، یا بی نشان فرقی ندارد...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » یا رب الحسین... ( پنج شنبه 94/7/30 :: ساعت 2:15 صبح )
»» عشق با نام تو زیباست ...

حرمت قبله ی دلهاست خدا می داند

زائرت مهدی زهراست خدا می داند

می زند بوسه به شش گوشه ی قبرت وقتی

کعبه هم طالب اینجاست خدا می داند

دل خورشید به تو گرم و زمین می چرخد

دست تو بر سر دنیاست خدا می داند

می رود، می گذرد از همه ی گردنه ها

هر که درگیر تو تنهاست خدا می داند

مردگان، مرده بدانند تو را حرفی نیست

نفس گرم تو با ماست خدا می داند

هرچه داریم ، همه از کرم مادر توست

زندگی زنده به زهراست خدا می داند

روز از نو شده و باز شدی روزی عشق

عشق با نام تو  زیباست خدا می داند



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » یا رب الحسین... ( سه شنبه 92/7/9 :: ساعت 11:5 عصر )
»» صبح عاشورا

اندک اندک می رفت

عمر شب رو به زوال

شب لبریز یقین

شب سرشار از عشق

شب خوشبخت ترین قافله ی روی زمین

آن شب قدر که از نور تجلی پر بود

« عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

شب قدری که در آن مدعی مرد نما راه نداشت

« دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد»

شب هفتاد دو پروانه و یک شمعِ سراپا احساس

شب هفتاد و سه لبخند قشنگ

شب لالایی شیرین رباب

شب دلگرمی زینب به حسین و عباس

آن شب قدر که بود

بارش ابر کرامت یکریز

خیمه ها پر شده بود از نفس شور انگیز

شبی از جنس سحر

شب بی سابقه ی کم شدن فاصله ها

و پر از پنجره ی باز شده رو به خدا

بین هفتاد و دو تن

قحطی یک سرِ سرگرم به تن

همه مشغول حسین

تا که فرمود حبیب دلشان:

« انی لا اعلم اصحاباً اوفی بالعهد»

نشنیدم وَ ندیدم زشما

یار و همراه وفادار تری

لیک ای همسفران ، همراهان

به شما کار ندارد دشمن

قصد این قوم فقط ریختن خون من است

هر که می خواهد از این معرکه جان بردارد

برود باکی نیست...

پیش تر از همه عباسِ علی گفت به فریاد رسا

عشق من ، مستی من ، ای همه ی هستی من

ای که با مهر تو آمیخته شد آب و گلم

مرگ تو مرگ من است

به نفس های تو بند است طپش های دلم

جان چه قابل که برای تو شود قربانی

بعد از آن جمله نمودند تاسی به علمدار حسین

وبه این مضمون گفتند همه

با چه رویی ، به کجا بار ندامت ببریم

ننگمان باد اگر

تار مویی زتو کم گردد و ما جان به سلامت ببریم...

 

اندک اندک می رفت

عمر شب رو به زوال

مطلع الفجر دمید

از پی یک شب قدر

و سحر با طبقی پر شده از تحفه ی هر روزه ی خویش

تازه پیدا شده بود

صبح عاشورا بود

آب ، آتش ، باد ، خاک

چار عنصر همه در برزخ احساس خطر

آسمان، کوه ، زمین ، رود وَ حتی نفس پاک نسیم

همه بی صبر و قرار

همه دلواپس یک حادثه ی بی تکرار

لحظه ها ، ثانیه ها سر به گریبان بی تاب

دست بر دامن اعجاز توقف بودند

کاش می ماند زمان

صبح عاشورا بود

یک طرف پرچم خورشید برافراشته بود

یک طرف دشت پر از ظلمت انباشته بود

آن طرف

آن طرف خیمه ی نور

و کمی دور تر از لشکر مردان غیور

دشت پر از نفس شیطان بود

دشت از معنی وارونه ی انسان پر بود

شب پرستان همه یکجا جمعند

هرچه خواهی شمشیر هرچه خواهی خنجر هرچه خواهی نامرد

ناگهان چشم امام

چشم گنجینه ی نور

چشم سرمایه طور

چشم خورشید به انبوه سیاهی افتاد

زیر لب گفت خدایا تو پناه همه ای

تو دراین دشت بلاخیز فقط یار منی

 تو به هر بغض گلوگیر هوادار منی

با همین زمزمه ی نورانی

با دلی پر شده از شوق به آدم شدن انسانها

پیش خود گفت دل دشمن من بیماراست

عقل می گفت بمان

عشق می گفت برو

شاید اعجاز مسیحایی تو

در دل مرده ی این قوم اثربگذارد

بعد از آن مثل طبیبی دوار

گشت بر مرکب تقدیر سوار

خیمه ها پشت سر انداخته وچند قدم فاصله از لشکر توحید گرفت

 و به آواز بلند

گفت : ای مردم ظلمت زده من خورشیدم

می شناسید مرا؟

به چه قیمت دل خود مرتع شیطان کردید

و مرا دشمن خود می دانید

به خدا بین شما ، غیر شما ، نیست کسی غیر از من

پسر دختر پیغمبرتان

چشم خود باز کنید و به خود آیید و به خود برگردید

و ببینید رواست

کشتن پاره ای از پیکر پیغمبرتان؟

نشنیدید که گفت:

سید و سرور و آقای جوانان بهشتند حسین و حسنم؟

رحم بر خویشتن خویش کنید و تن خود

هیزم آتش دوزخ نکنید

نیستم من آیا؟

پسر « ابن عم» عشق، علی

صاحب دست برافراشته بر بام غدیر

که به تصدیق پیمبر که در ایمان به خدا از همگان پیش تر است؟

آه ای کور دلان خوب ببینید « حسین بن علی بن ابیطالب » را

این نبودید شما نامه نوشتید به من

باغ ها پر شده از شاخه ی پر بار بیا؟

شده ایم ای پسر فاطمه ما

همه آماده ی پیکار بیا؟

 راه را گم نکنید ، چاه پیدا نکنید .

همه ساکت بودنند

جز به انکار کسی لب به جوابی نگشود

زان میان جغد اسیر قفسی، با خیال عبثی

حرف از بیعت و تسلیم کشیده به میان

وسخن از لب و از حنجر شیطان می زد:

گفت: ما نامه نوشتیم اگر یا ننوشتیم گذشت

تو بیا بیعت کن...

کور بودند و ندیدند حسین

از سر درد نه از ترس سخن می گوید .

کوفیان ! کور دلان!

پسر شیر خدا را زچه می ترسانید

 گفت هیهات که من یکقدم از راه بحق آمده ام برگردم

نه خداوند پسندد ، نه رسولش وَ نه هر مومن آزاده که من

پسر فاطمه، پرورده ی آن دامن « طابٌ طَهُرت»

بپذیرم ذلت

من و بیعت هرگز، من و ذلت ابدا

عهدتان سست به یک سنگ و سبو می ماند

مثل دردید شما

مثل بیماری بی راه علاجید شما

مثل یک خار به چشم

مثل یک میوه ی تلخید که در راه گلو می ماند

ای که دادید به ابلیس لگام

از شما نیست عجب این همه بی پروایی

چون شکم های شما پر شده از مال حرام

 

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » یا رب الحسین... ( شنبه 91/10/9 :: ساعت 9:35 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مگر دعای تو فکری به حال ظهور کند...
اشفعی لنا( نوحه)
شاید زبان دل مولا باشد در سوگ بانوی دو عالم...
فقط به دست تو بوسه زده رسول خدا...
تا شهادت با ولایت فاطمه...(نوحه)
شاید زبان دل علی(ع) باشد...(مرثیه)
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 53
>> بازدید دیروز: 41
>> مجموع بازدیدها: 279825
» درباره من

..:: پنجمین لبخند خدا ::..

» فهرست موضوعی یادداشت ها
نوحه[26] . نوحه تاسوعا[17] . نوحه حضرت عباس[14] . نوحه عصر عاشورا[7] . شعر عاشورایی[6] . پوررکنی[6] . حسین بادروج[4] . دوبیتی[4] . دفاع مقدس[3] . شعر حضرت زهرا[3] . حضرت زهرا[3] . شعر دفاع مقدس[3] . فقه و عاشورا[3] . شهید[3] . نوحه عاشورا[3] . شهدا و دفاع مقدس[2] . نوحه حضرت زینب[2] . شعر شهید[2] . امام زمان[2] . شعر امام زمان[2] . شبهات عاشورایی[2] . دوبیتی عاشورایی[2] . دوبیتی فاطمی . رجز . زبان حال رباب . زبان حال رقیه . زبان حال زینب . شبهات عاشورا . دو بیتی . دو بیتی حضرت عباس . دوبیتی عاشوارایی . شرح حال رباب . شعر امام حسن . شعر امام حسین . شعر انتظاز . شعر حضرت عباس . شعر دزفول . اولین همسر امام حسین . اماعصر . امام حسین . حصرت عباس . حضرت رینب . تحقیقات عاشورایی . حاج رضا . حضرت زینب . حضرت علی اصغر . حضرت علی کبر (ع) میلاد حضرت علی اکبر . حمیده دخترمسلم . خبر شهادت مسلم . خطبه حضرت زینب . دزفول . شعر عاشواریی . شعر شهدا . شعر فاطمی . شعر نو عاشورایی . شعر نو و عاشورا . شعر نوعاشورایی . شهدا . مبانی فقهی قیام عاشورا . متن نوحه . متن نوحه تاسوعا . متن نوحه عاشورا . مراثی . مرثیه . مرثیه اصغر . مرثیه حضرت عباس . مرثیه رباب . مسلم . نوجه . نوجه حضرت زهرا . نوحه حضرت عاباس . نوحه حماسی . نوحه صبح عاشورا . عاشورا . عصر عاشورا . علی خاکی . نوحه ابا الفضل . نوحه ابوالفضل علیه السلام . نوحه امام حسن . نوحه امام حسین . نوحه امام حسین علیه السلام . نوحه با محوریت امام زمان(عج) . نوحه با محوریت نماز . نوحه عصرعاشورا . نوحه علی اصغر علیه السلام . نوحه علی اکبر . نوحه محاوره ای .
» آرشیو مطالب
حضرت زهرا(س)
پزوهش های عاشورایی ( مبانی فقهی قیام غاشورا)
پزوهش های عاشورایی( بازخوانی مراثی)
شعر عاشورایی( امام حسین(ع)
شعر عاشواریی( حضرت عباس(ع)
شعر عاشورایی - حضرت زینب
شعر عاشورایی( توصیفی)
شعر عاشورایی ( حضرت علی اکبر(ع))
شعر عاشواریی ( علی اصغر(ع)
نو حه ( حضرت عباس)
نوحه ( حضرت علی اصغر)
نوحه ( حضرت علی اکبر)
نوحه عصر عاشورا( حضرت زینب(ع))
نوحه عصر عاشورا( امام حسین(ع) )
دو بیتی
نوحه عصر عاشورا( رباب)
نوحه عصر عاشورا
نوحه با محوریت نماز
دفاع مقدس
نوحه ( امام حسن مجتبی(ع)
نوحه ( با محوریت امام زمان(عج)
امام زمان (عج)
مهر 96
آبان 96

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب