پا به پای غم من چشم تو از خواب افتاد
آتش داغ لبت بر جگر آب افتاد
دامن خالی من پر شده از گنج گران
بس که از دیده ی تو گوهر نایاب افتاد
آسمان خنده به لبهای تو می خواست ولی
چاره ی اشک تو از شانه ی مهتاب افتاد
اشک من باز کند پنجره ای رو به فرات
جای غم نیست اگر قفل بر این باب افتاد
بس که پیچید علی خیمه به خیمه غم تو
زورق هر دل آشفته به گرداب افتاد
اصغرم ! اشک من و ناله تو بی ثمر است
از لب تشنه ی تو فاصله تا آب افتاد
فرق عباس شکست و به دل تنگ حسین
آتش خاطره ی حیدر و محراب افتاد