روضه و نذری جامه ی مشکی
در عزای تو می برازد حسین!
ثروت اشک و دولت گریه
بر گدای تو می برازد حسین!
نام تو آمد نوشتن ساده شد
نوحه های نوحه خوان آماده شد
باز هم با « نونِ» نامت از قلم
شعر نو ، مضون تازه زاده شد
این همه تعبیر ، شعر پُر تصویر
نوحه و مویه سینه و زنجیر
در عزای تو می برازد حسین!
السلام ای داغ در دل ماندگار
ای عزای تا قیامت برقرار
بویی از ماه محرم می کشد
کودک و پیر و جوان را پای کار
گریه ی شمعی زیر شیدانه
با رقیه در کنج ویرانه
در عزای تو می برازد حسین
ای بهشتی که نصیب کربلاست
عطرِ چایِ روضه هایت از کجاست
نوحه ات با هر گلویی دلنشین
نام تو با هر صدایی دلرباست
از دل و چشم این عزادران
ناله چون آتش گریه چون باران
در عزای تو می برازد حسین!
از دل عاشق گواه آورده ایم
شاهد ترک گناه آورده ایم
ما به این مقتل پناهنده شدیم
با تو ما خود را به راه آوده ایم
مجلس و روضه ، گریه و ندبه
وعده ی دیدار هر شب جمعه
در عزای تو می برازد حسین!
کربلا شور و شعورم داده است
دفع نارم کرده ، نورم داده است
کربلا بی ادعا کرده مرا
از منییت ها عبورم داده است
روضه ی اکبر روضه ی عباس
نذری ما با عطری از اخلاص
در عزای تو می برازد حسین
رخصتم مولا بده خدمت کنم
خدمت این خانه بی منت کنم
هر چه دارم با غمت قسمت کنم
قلب خود را بانی هیات کنم
ای شهیدی که کشته ی اشکی
چشمه ی اشک و جامه ی مشکی
در عزای تو می برازد حسین!
نوح غم ای موج بی دریا حسین
آیه ی یاسین بی سر یا حسین
روز محشر بر سر ما سایه کن
رکعتی از یک نمازت را حسین
بر امام عشق اقتدای ما
با نماز ی در ظهر عاشورا
در عزای تو می برازد حسین !
بی ریا باید برایت سینه زد
رو به روی کربلا آیینه زد
قطره های اشک ما چون گوهرند
باید از این گریه ها گنجینه زد
تکیه و مسجد واعظ و منبر
مستی دور از باده و ساغر
در عزای تو می برازد حسین
در هوای روضه عاشق تر شدیم
با زبان گریه صادق تر شدیم
ای تولای دل و مولای عشق
بندگی را با تو لایق تر شدیم
این همه جانِ از جهان رسته
پرده و پرچم هیئت و دسته
در عزای تو می برازد حسین!
باید از نو چشم دل را تر کنیم
چون ابا صالح تو را باور کنیم
آمدیم از « الذین ءامنوا»
تا عمل را با تو صالح تر کنیم
نوحه و شعر زخمی احساس
زاده ی حیدر وارث عباس
در عزای تو می برازد حسین!
از یاس تا نیلوفرت را دوست دارم
باغ خدا برگ و برت را دوست دارم
ای آسمان مهربان دست کریمت
خورشید ذره پرورت را دوست دارم
با نام تو آغاز کردم عاشقی را
پرواز با بال و پرت را دوست دارم
دست یقینم را بگیر ای عشق بی سر
من بالهای باورت را دوست دارم
خون گلوی تشنه ات طوفان بپا کرد
آب و هوای حنجرت را دوست دارم
دریادلان، شور آفرینان، رادمردان
هفتاد و یک همسنگرت را دوست دارم
از سالک شش ماهه تا پیر غمت را
هم اصغرت هم اکبرت را دوست دارم
من آیه آیه زخم های پیکرت را
من سوره های بی سرت را دوست دارم
تا پای جان دم می زدی از حیدر عشق
این دم زدن از حیدرت را دوست دارم
« هیهات من الذله» ات را می ستایم
این سنت احیاگرت را دوست دارم
می گفت زینب در وداع آخر ینت
یک بوسه زیر حنجرت را دوست دارم
وقتی تنت افتاد بر خاک آسمان گفت:
ای تن تکاپوی سرت را دوست دارم
هر قطره اشکم خار شد در چشم دشمن
من گریه پای منبرت را دوست دارم
زبان حال حضرت سید الشهدا(ع)
گسستم از همه دلبستگی ها
به سر آمد غم و دلخستگی ها
به سر آمد غم دیرین دیدار
رسیده لحظه ی شیرین دیدار
زنان و کودکان را وا نهادم
میان دشمنان تنها نهادم
به سویت آمدم تنها تر از پیش
رها تر ، تشنه تر، شیدا تر از پیش
قبولم کن به قربانی خدایا
خلیل ات را به مهمانی حدایا
عجب قرب و بهایی دارد اینجا
عجب سعی و صفایی دارد اینجا
گلوی تشنه ام را اشک ساقی است
مرا تا دوست یک شمشیر باقی است
به صحرای دلم پیچیده بویت
الهی تشنه در راهم به سویت
گشودم سوی تو بال و پر ای دوست
تنم بیزار از بار سر ای دوست
ندارم شکوه از زخم سر و تن
و از تنهایی و انبوه دشمن
نه غربت می کند اندوهگینم
نه داغی می نشاند بر زمینم
تکاپو کرد خصم تیره دل تا
بجنباند دل نستوهم از جا
ولی هر بار پا برجا ترم دید
صبور و سخت و بی پروا ترم دید
بسی کوشید از شورم بکاهد
نمی از عشق منصورم بکاهد
نمی فهمید ما شور آفرینیم
امام اولین و آخرینیم
نمی فهمید معصوم از گناهم
نگردد هیچ خاری سد راهم
گمان می گرد من بی تاب آبم
نمی دانست باران و سحابم
نمی فهمید روح آب ، زهراست
چراغ زندگانی روشن از ماست
ندارد عزم من آهنگ سستی
نمی گیرد شتابم رنگ سستی
دمی آسوده و آسودن هیهات
حسین و یک قدم برگشتن هیهات
به اشک زینب نستوه سوگند
به عزم و طاقت چون کوه سوگند
به گلبرگ گلوی اصغر من
به عباس دلیر و اکبر من
قسم بر اشک زین العابد ین ام
به مردان حماسه آفرین ام
که من از یک دم بی دوست سیرم
اگر سر می دهم منت پذیرم
مرا عزمی به پهنای غدیر است
مرا در پیش حجی بی نظیر است
سراپا غرق نور و عشق و شورم
محمد در حرا ، موسی به طورم
من از زندان تن خوشنام رستم
من از میقات خون احرام بستم
حرامم باد ماندن دیگر ای دوست
بجز در خون شکفتن دیگر ای دوست
حرامم باد پیوند سر و تن
حرامم باد بر پای ایستادن
مقدر شد مرا احرام اینجا
یکی از خون یکی از خاک صحرا
به باغ مقتلم بوی بهشت است
محقق شد هر آنچه سرنوشت است