زبان حال حضرت قمر بنب هاشم (علیه السلام
به بالینم بیا رهبر به زانویت گذارم سر
چه پایانی از این خوش تر
بیا از قصه ی چشمت بخوانم قسمت آخر
چه پایانی از این خوش تر
بیا این جان بر لب را شریک غصه هایت کن
غم فردای زینب را برای من روایت کن
کمی از غم سبک تر کن کنارم لحضه ی آخر
چه پایانی از این خوش تر
بیا ای مهر بی پایان! بمیرم روی دامانت
برای توشه راهم، بگیرم بوی دامانت
کنم شهد شهادت را به دیدار تو شیرین تر
چه چایانی از این خوش تر
بیا خورشید عاشورا ! بگردم بر مدار تو
بیفتد کوکب چشمم دوباره در مدار تو
شود جانم فدای تو فدای زمزم و کوثر
چه پایانی از این خوش تر
نصیبم شد که بی دست و پر از بال و پرت باشم
عمود آمد به فرقم تا شبیه اکبرت باشم
برایت برده ام رنج و بیادت خورده ام خنجر
چه پایانی از این خوش تر
خوشم از اینکه خونم را به پیمان تو می ریزم
از اینکه آخرین اشکم به دامان تو می ریزم
از اینکه بوده ام با تو در این جبهه، در این سنگر
چه پایانی از این خوش تر
جهان را در غباری از غمت پیچیده می بینم
بساط دشمنانت را همه برچیده می بینم
شدم با دیده ی زخمی دم رفتن چه بینا تر
چه پایانی از این خوش تر
وزن دوم:
آرزو دارم به روی دامن تو جان سپارم
روبروی قتلگاهِ تو بنا گردد مزارم
بگیرم از گل رویت دوباره بوی پیغمبر
چه پایانی از این خوش تر
می شود باغ و بهشتم هرکجا پا می گذاری
دیده در راهم بیایی بر سرم ای عشق جاری
برای چشم من باشد رخ تو آخرین منظَر
چه پایانی از این خوش تر
قافله سالار غمها! می شناسی راه قلبم
ای غریب مانده تنها! گریه کن در چاه قلبم
به قربان دل تنگت شدم قربانی حیدر
چه پایانی از این خوش تر
آنچه داری در گریبان دست موسی هم ندارد
زخم شمشیری که خوردم جز لبت مرهم ندارد
به دست تو رساندم دل به دامانت نشاندم سر
چه پایانی از این خوش تر