به جانم آتشی افروخت این تیر
نگاهم را به خیمه دوخت این تیر
تمام آرزویم ریخت بر خاک
تمام کوششم را سوخت این تیر
امیر تشنه لب ! سقایی تو
نصیب من نشد انگار این بار
نشد آبی رسانم بر خیامت
بکاهم از غمت یک بار این بار
من و این مشک و این دستان خالی
شکارِ تیرِ یک نامرد هستیم
خیامِ تشنه ات داغ دل ماست
من و آب روان همدرد هستیم
بیا ای قافله سالار تنها
بمیرم روی دامان غریبت
برای رفتن از دنیا بگیرم
دوباره بوی دامانِ غریبت
گل زهرا! گرفته غم گلابت
مرا کشته سوال بی جوابت
غم اصغر به جای خود برادر!
شدم شرمنده از روی ربابت
به دنیای بدون روی ماهت
به قدر یک نفس هم رغبتم نیست
امیر قافله! انگار این بار
طواف خیمه هایت قسمتم نیست
در آغوشم بگیر ای دلشکسته!
که آغوش تو دارد بوی اصغر
تمام خواهش من از تو این است
به جای من ببوسی روی اصغر