ای یار سر بلندم به تو می ناز د زینب(2)
یار بلا پسندم به تو می ناز د زینب(2)
گرچه سر تا پا ز داغت اشک و آه آتشینم
با غمت سر می کنم ای سرور نیزه نشینم
ای عرش بر زمینم به تو می ناز د زینب(2)
پر شده باغ گلوی کاروان از بغض پرپر
می کشد بار سر خود را به دنبالت برادر
ای افتخار حیدر به تو می نازد زینب(2)
بس که پاکی دست خاک از دامن پای تو کوتاه
یار من« یک نیزه بالاتر ز دشمن »می رود راه
مبهوت روی تو ماه به تو می نازد زینب(2)
ای سر بر نی ، تن با جان برابر ای برادر
من به پا می پویم این راه و تو با سر ای برادر
ای رشک ماه و اختر به تو می نازد زینب(2)
ای کشیده از شب و از شب پرستان دست بیعت
ای نیالوده به تن سر ، ای نداده تن به ذلت
ای گنج عشق و حکمت به تو می نازد زینب(2)
ای ندیده جز خدا را، ای پسندیده بلا را
ای به هفتاد و دوحنجر خوانده یار آشنا را
ای آبروی دنیا به تو می نازد زینب(2)
ای که راز « هل اتی » و از تبار « لافتی ای»
چشم جان زینب و نور دو چشم مصطفایی
بال و پر دعایی به تو می نازد زینب(2)
از سر دوش نبی بر نیزه کردی آشیانه
می رود لبخند تو ، با آه من شانه به شانه
ای عشق جاودانه به تو می نازد زینب(2)
چشم تو تسبیح و اشکت شکر و لبخندت ستایش
بی نگاه تشنه ات باران ندارد شوق بارش
ای نور هر نیایش به تو می نازد زینب (2)
پرچم سبزی که از دست علمدار تو افتاد
گشته زلفی ارغوانی روی نی، بر شانه ی باد
ای باغبان فریاد به تو می نازد زینب (2)