سلام ای دژ محکم و استوار
سلام ای سراپا همه انتظار
سلام ای شب شعر مردم شده
قصیده ، غزل ، واژه ی گم شده
گذرگاه شورآفرینان عشق
قدمگاه مردان میدان عشق
تو مهد دلیران دشمن شکار
علی دوستان ولایت مدار
عنان را به دست قلم می دهم
تو را جای در صدر غم می دهم
چه دلها کشاندی به دشت کمند
چه حلاج ها در تو شد سر بلند
بنازم به خاک هنر پرورت
فضای «ضیایی »ببار آورت
بنازم به علم و علمداری ات
به آوازه ی «شیخ انصاری» ات
تو را می شناسم من از خاک تو
و از رادمردان بی باک تو
به صد یوسف مصر ابرو هلال
به نام آوران غیور بلال
به دیباچه ی فصل ایثار تو
به شیران گردان عمار تو
به بذل سر و تن به عشق وطن
مقاوم ترین بود دزفول من
به وصفت همین بس که جان سخن
رها کرد تیر ار کمان سخن
تو را اسوه و مقتدا نام داد
به تعبیری ام القری نام داد
تو را می شناسم به آوازه ات
به هر داغ از پیش تر تازه ات
به شش ماهه و پیر صد ساله ات
به هر کوچه ی فرش از لاله ات
چه شبها که شد خنده از جنس آه
عجب حجله هایی که شد قتلگاه
تو را می شناسم به خاموشی ات
و در اوج شهرت فراموشی ات
به صد چشمه اشک و به یک جوی خون
به مهر و به سجاده ی لاله گون
به آهی که در زیر آوار ماند
صدای نحیفی که از کار ماند
نهم سر به دیوار خاموش تو
به یاد شهیدان گلپوش تو
قسم بر غروب خزان دیده ات
به این مردم امتحان دیده ات
به فصل سیاهی ستیزت قسم
به خوبان شهرت گریزت قسم
به روزی که از تن سپر ساختی
برای حماسه خبر ساختی
که با من که با تو دلی صاف نیست
صدای تو نشنیدن انصاف نیست