شدی آسوده از غمها غریب آل پیغمبر
دگر چشمت نمی افتد به جای خالی مادر
امیر مهربانی ها بسی جور و جفا دیدی
برادر بی وفایی از غریب و آشنا دیدی
غریب آل پیغمبر.....
من و ماه و سکوت و غم من و شب های تنهایی
تو و لبخند پیغمبر من و بار شکیبایی
غریب آل پیغمبر.....
دوباره اشک من خون در نگاه ارغوانی شد
زمین با ناله می گوید : حسن هم آسمانی شد
غریب آل پیغمبر.....
تمام لحظه های تو اگر اندوهِ ممتد شد
نه یک وادی دلت لرزید نه یک منزل مردد شد
غریب آل پیغمبر.....
چراغ خانه ی زهرا دو چشم آسمان جویت
نمی شد باور زینب به این زودی غم رویت
غریب آل پیغمبر.....
چه تصوریر به جا مانده از آن چشم سحر خیزت
از این پس یار همدیگر من و یاد دل انگیزت
غریب آل پیغمبر.....
رها قلب پر از مهرت شده از این غریبستان
غمت دریای بی ساحل فراقت داغ بی پایان
غریب آل پیغمبر......
به دست دشمنت آخر دوا شد در دِ دیرینی
بر آمد از دل تلخی عجب لبخند شیرینی
غریب آل پیغمبر......