تکلیف من گریاندن است و گریه کردن
در گوشه ای یا در میان فرقی ندارد
روحم جوانی می کند در روضه هایت
تن پیر باشد یا جوان فرقی ندارد
با ناله های سرخ فریادت کنم ، یا
با اشک های بی زبان فرقی ندارد
وقتی هوای جشم من بارانی توست
دیگر زمین با آسمان فرقی ندارد
از تار و پود ما غم تو رفتنی نیست
با زور ، یا با گفتمان فرقی ندارد
این چند خط عاشقی سرمایه ی ماست
با نام ما ، یا بی نشان فرقی ندارد...
بیراهه رود هر که به نامت نرسید
دلتنگی یک سینه زدن را نچشید
بازار دل ما و عزایت گرم است
«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
چه یارانی ،عجب عشقی،چه سوزی
چه داری دشمنان کینه توزی
چه بی ابهام آوردی به میدان
تمام عشق را در نیم روزی
به دل دارم غمت الحمد لله
گرفتم پرچمت الحمد لله
زدم چنگ ای غرور آفرینش!
به عشق محکمت الحمد لله
همیشه نام تو ذکر لب ماست
و گرمای دل و تاب و تب ماست
به قربانت ! نشان دادی به دنیا
« تمام مقصد ما مکتب ماست»
لرزاند کوه شانه هایم
وقتی که پر شد از گُسل اشک
وقتی سرت می ریخت و من
می ریختم از روی تَل اشک
بی وقفه می جنگید آن روز
در سینه ی من با اجل اشک
بی شک پس از تو مرده بودم
انداخت در مرگم خلل اشک
آهی نمانده در بساطم
صد شکر مانده لااقل اشک
با من بمان در سجده هایم
حَیَّ عَلی خَیر العمل- اشک!
پا به پای غم من چشم تو از خواب افتاد
آتش داغ لبت بر جگر آب افتاد
دامن خالی من پر شده از گنج گران
بس که از دیده ی تو گوهر نایاب افتاد
آسمان خنده به لبهای تو می خواست ولی
چاره ی اشک تو از شانه ی مهتاب افتاد
اشک من باز کند پنجره ای رو به فرات
جای غم نیست اگر قفل بر این باب افتاد
بس که پیچید علی خیمه به خیمه غم تو
زورق هر دل آشفته به گرداب افتاد
اصغرم ! اشک من و ناله تو بی ثمر است
از لب تشنه ی تو فاصله تا آب افتاد
فرق عباس شکست و به دل تنگ حسین
آتش خاطره ی حیدر و محراب افتاد
موج در موج غم و آه جگر تاب بنوش
پیچ در پیچ غم این همه گرداب بنوش
غم زینب غم اصغر ، ، غم من
غم لبهای ترک خورده بی تاب بنوش
کفی از آب نمی داد کفاف عطش ات
جرعه جرعه غم ما را عوض آب بنوش
آه ای ماه که افتاده مدارت به فرات
تیرهایی که زهر سو شده پرتاب بنوش
خسته ای خسته تر از آنکه بگویم برخیز
بر سر دست من ای مرد کمی خواب بنوش
ظهر امروز همه مست نمازت بودند
آخرین سجده هم از ساغر محراب بنوش
می کشد بوی تو خورشید حجازی به عراق
لذت بوسه خورشید به مهتاب بنوش