گفتگویی خیالی با امام زمان (عج) تقدیم به یاران شهید ، آنان که منتظران حقیقی بودند ....
غربت و غم بود و دل خسته ام
گوش شب و ناله ی پیوسته ام
باغ دلم ذره صفایی نداشت
اشک شبم رخنه به جایی نداشت
ناله و اشک و من و سجاده ام
صد رقم غم به دل ساده ام
ساختم از اشک دو چشمم دو بال
پر زدم از غصه به کنج خیال
ناگهم از یار صدایی رسید
اشک شبم بود به جایی رسید
گفت مرا نقش خیال نگار
مدعی عشق چه داری بیار؟
گفتمش ای جان، تو قرار منی
عشق منی باغ و بهار منی
روز و شب و ماه پریشان تو
ثانیه ها دست به دامان تو
لنگر غم ساحل آرام تو
می دمد از هر نفسم نام تو
بی رخ تو شمع حیاتم خموش
هر نفسش بار گرانی به دوش
گفت: چه داری بجز این ادعا
قافیه و واژه و حرف و ریا
آنچه نداری به حقیقت میار
پر زبتی دست خلیلی بیار
بر سر راه من و تو خارهاست
بین من و اشک تو دیوارهاست
چشم سر خویش ببند و بیا
تا ببرم چشم دلت کربلا
تا سر و پا مست نگاهت کنم
همسفر زینب و آهت کنم
همسفر یک شب و یک روز عشق
همت مردان ستم سوز عشق
عشق در آنجا به ظهور آمده
جان جهانی به عبور آمده
تشنه و تنها و صبورش ببین
بر سر نی کنج تنورش ببین
آمده تا جلوه کند در کویر
راست کند قامت سبز غدیر
گرچه نه عیسی و نه از مریم است
هر نفسش زنده کن آدم است
باده نه آن بود که انگاشتی
عشق نه این است که پنداشتی
عشق صفای شب اروند بود
آشتی گریه و لبخند بود
مدرسه ی اشک شب و مشق خون
گردش دلها به مدار جنون
عشق سزاوار بلا دیده هاست
پرده نشین دل « فهمیده» هاست
عشق کجا ، گوشه ی عزلت کجا؟
یار کجا ، راحت خلوت کجا؟
عشق نه در خانه نه در خانقاست
در شب نیزار و دل قتلگاست
در شب مردان سحر آفرین
خانه به دوشان ظفر آفرین
در شب الماسی غواص ها
لحظه ی پر پر شدن یاس ها
عشق نمی از عطش کربلاست
در نفس آخر پروانه هاست
عاشق من صید دل آسوده بود
سر به تن خویش نیالوده بود
بر سر دست است سر یار من
سر به هوا نیست هوادار من
خوش به غزالی که خرامید و رفت
دیده ی مستی که مرا دید و رفت
دلبر دیرین به تماشا گرفت
از لب من خنده ی زیبا گرفت
خوش به شهابی که درخشید و رفت
نور به شبهای تو پاشید و رفت
گر به دلت غصه ی خاموشی است
آفت این نور فراموشی است
از دل و دلدادگی و سوز و آه
خال لب و باده و چشم سیاه
گفتی و گفتند بسی مو به مو
ناله چه سود از دل بی آرزو
آرزوی پر به هوایی زدن
بر بدن از لاله قبایی زدن
آرزوی شمع دل افروختن
بر سر سجاده ی خون سوختن
سوختنی ، سوختنی بی صدا
در دل شب ساکت بی ادعا
با دل در حسرت بود و نبود
اینهمه دم از می و مستی چه سود
باده ی من اشک شب و ناله هاست
خال لبم ، زخم تن لاله هاست
چند نشستی که قرارم کجاست؟
ناله زدی ناله که یارم کجاست؟
عمر من خسته به هجران گذشت
بی رخ تو بی سر و سامان گذشت
غصه دوای دل مهجور نیست
فاصله از من به شما دور نیست
خانه ی من چشم و دل آشناست
از قدمم جبهه پر از ردِّ پاست
بوسه بزن خاک قدمگاه من
نور بگیر از رخ چون ماه من
بوسه بزن سنگ مزار شهید
تا شکفد در تو بهار شهید
چاره جز این نیست که همت کنی
گوهر دل پاک چو « همت » کنی
بشکنی از خویش بت خویشتن
خو کنی از ناله به سر باختن
عشق به جان تو اگر جان گرفت
ناله ی تو بوی شهیدان گرفت
لایق آنی که دعایت کنم
منتظر م باش صدایت کنم
امشب از چشمم شقایق می چکد
ناله از نای دقایق می چکد
آسمان شهر زیبا تر شده
اشک با لبخند رسواتر شده
گریه ها بوی الفبا می دهد
بوی درس آب و بابا می دهد
بوی شب های پراز بیم و امید
بوی مشق دانش آموز شهید