تیر جفا به مشک آبم منشین
به دیده جا می دهمت
* * *
برگردان(1) بنگر حال مرا مشکن بال مرا
به دیده جا می دهمت
* * *
برگردان (2) سر بر دوش غمم در آغوش غمم
به دیده جا می دهمت
* * *
وزن اول :
ناله ی هر تشنه در گوش من است
بغضشان فریاد خاموش من است
تشنگی را چاره بر دوش من است
به دیده جا می دهمت
* * *
شعله ای از آتش دلها منم
تشنه ی برگشته از دریا منم
شرح درد و رنج عاشورا منم
به دیده جا می دهمت
* * *
من امید آخرین اصغرم
روح باقیمانده از یک لشکرم
مشکن ای تیر جفا بال و پرم
به دیده جا می دهمت
* * *
بر گلی خشکیده می گرید بهار
کرده بغضی در گلو اشکم شکار
خانه کن در این دلِ چشم انتظار
به دیده جا می دهمت
* * *
می کنم خون گلو آب وضو
هر چه دارم می دهم در راه او
لَن تنالوا البِرَّ حَتّی تُنفِقوا
به دیده جا می دهمت
* * *
وزن دوم :
خدا کند که دست پر به خیمه افتد گذرم
گذر کن از مشک و نشین به دیده ی منتظرم
بزن به قلب عاشقم ، به دیده جا می دهمت
* * *
دلِ شکسته ی رباب پر از امید و آرزوست
نوای هر تشنه لبی ،مشک و عطش ،آب و عموست
بزن به قلب عاشقم ، به دیده جا می دهمت
* * *
مرو به چلّه ی کمان ، مزن به راه من کمین
گل امید اصغر از بهار دوش من مچین
بزن به قلب عاشقم ، به دیده جا می دهمت
* * *
به گریه های بی امان کند اشاره مشک من
به خنده آورد لبی مگر دوباره مشک من
بزن به قلب عاشقم ، به دیده جا می دهمت
* * *
تذکر: متاسفانه بعض از دوستان بدون اجازه اقدام به نشر بعضی از اشعار اینجانب کرده اند. از جمله در کتابی تحت عنوان
« ملکوت اشک» این اتفاق ناپسند افتاده است .در کتاب یاد شده غالب اشعار غلط و مورد تایید نمی باشند. ضمناً تنها مرجع رسمی اشعار اینجانب همین وبلاگ و سایت رسمی عباسیه ی دزفول است .
بسته ام یا رب به تن احرام عشق
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
پر زدم از کُنج غم بر بام عشق
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
برگردان (1)اِنََّ الحَمدَ و النّعَمه لَکَ وَ المُلک
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
برگردان(2) وَحدَکَ لا شریکَ لَک جِئتُ وَحدی اِلَیک لَبَّیک
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
برگردان(3) کرده ام بر تن یا رب کهنه پیراهن یا رب
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
زمزم و سعی و صفا آورده ام
کعبه را تا کربلا آورده ام
سر جدا ، تن را جدا آورده ام
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
زمزم خون گلوی اصغرم
سعی عبّاس و صفای اکبرم
می دهد تا کعبه ی رویت پرم
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
جلوه کردی در نهان و بر مَلا
جرعه جرعه مستم از جام بلا
تا کشانیدی به دشت کربلا
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
ای که در پنهان و پیدا با منی
در هجوم موج غمها با منی
مانده ام تنها ، تو تنها با منی
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
من کی ام جز موجی از دریای جود
من چه دارم جز نمایی از وجود
جز دلی عاشق که آن هم از تو بود
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
ای خدای هرچه بود و هرچه هست
ای نیاز آلوده ات بالا و پست
از تو یا رب هر چه پیش آید خوش است
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
بس که مستم کرده ساقی بی سبو
می دهم سر در طواف روی او
کُلُ شَی ءٍ هالِک الّا وَجهَهُ
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
سوی خود می خوانَدم یار رئوف
حجّ من بی وقفه خواهد بی وقوف
تشنه ی تیغم خُذینی یا سُیُوف
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
می چکد لبَّیک خون از پیکرم
می نوازد تیغ دشمن حنجرم
دیده در راه جهانِ دیگرم
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
مانده تنها یک سر و تن فاصله
یک نفس بین تو و من فاصله
این نفس بردار و بشکن فاصله
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
یا رب از پایان به آغاز آوَرَم
از تو بودم سوی خود باز آوَرَم
با تن بی سر به پرواز آوَرَم
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
این من و بار گران سر به تن
سر بلندم کن بگیر این سر ز من
از توام باز آورم سوی وطن
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
آمدم امّا نه چون موسی به طور
آمدم با محشری بی نفخ صور
می دهم سر بر نی و کنج تنور
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
از حجاب تن برون آمد حسین
مُحرم از میقات خون آمد حسین
سر بلند و لاله گون آمد حسین
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
سر خوشم از جلوه ی پروای دوست
گوش جانم پر شد از آوای دوست
اِرجِعی شد لَن تَرانی های دوست
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
لحظه ی شیرین رستن از غم است
هر چه تیر آید به جانم مرهم است
بر گلویم زخم یک خنجر کم است
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
مستم از خون گلو افشانی ام
سر خوش از هفتاد و یک قربانی ام
بر سر نی عید سر گردانی ام
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
در هوایت ای حبیب بی بدیل
«لا اُحِبُّ الآفِلین »گفته خلیل
من به توحیدت سر آوردم دلیل
لا شریکَ لَکَ لَبَّیک
* * *
مسلم !
خبر از غروب تو آمد و غربت خورشید طلوع کرد...
اگر چه بین مورخان و مقتل نویسان درمحل و زمان رسیدن خبر شهادت مسلم (ع) به کاروان حسینی اختلاف دیده می شود . اما ظاهراً در منزلی به نام « زباله » امام (ع) به شهادت مسلم و هانی قطع پیدا می کند . بنابراین بعید نیست که تمام گز ارش ها درست و قابل جمع باشند ، یعنی چند جا و توسط چند نفر، خبر شهادت مسلم به امام رسیده باشد ولی در« زباله» قطعیت این خبر معلوم گردد.
بر اساس گزارش « دینوری» وقتی امام در منزل « زباله » بود ، فرستاده ی « اشعث» و « عمربن سعد» که به درخواست مسلم او را با نامه ای حاکی از بی وفایی و پیمان شکنی مردم کوفه گسیل داشته بودند رسید، و نوشته ای را به امام (ع) داد ، و چون آن حضرت نامه را خواند، به درستی خبر شهادت مسلم و هانی یقین پیدا کرد « فلما قرأ الکتاب ، استیقن بصحه الخبر» . بر اساس همین گزارش امام(ع) سخت اندوهگین شد .[i]
طبری نام این قاصد را « ایاس بن عثل طایی» فرستاده و پیک « اشعث» ذکر می کند و نامی از « عمر بن سعد» به میان نمی آورد . و این به واقع نزدیک تر است . چراکه مسلم دور از «ابن سعد »و پیش از آنکه از وی چنین کاری بخواهد ، به « محمدبن اشعث» سفارش کرد که کسی نزد امام(ع) بفرستد و او را خبر کند . ابن سعد در همان مجلس به وصیت مسلم خیانت کرد و آن را نشنیده گرفت.روایت مشهوری از طبری نیز موید همین است.[ii]
از نگاشته های تاریخی بر می آید که در این منزل و احتمالاً باهمین نامه خبر شهادت
« قیس بن مسهر» ( و بنا بر بعضی نقل ها« عبد الله یقطر») به امام (ع) رسید . به هر حال حضرت نامه ای بیرون می آورد و به این مضمون برای همگان می خواند:
«بسم الله الرحمن الرحیم – اما بعد ، خبری دردناک به مارسیده است . مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبد الله بن یقطر کشته شده اند . شیعیان ما، ما را رها کرده اند . هر کدامتان که می خواهد بازگردد باکی نیست.» با شنیدن این خبر مردم از گرد او پراکنده شدند و چپ و راست را در پیش گرفتند ، تا آنکه با همان یارانی که از مدینه با او آمده بودند، تنها ماند .
طبری گوید : ( امام علیه السلام) این کار را کرد چون گمان می کرد بادیه نشینانی که در بین راه به او پیوسته اند ، تصورشان این است که امام(ع) به شهری می رود که مردم فرمانبردار او هستند . از این روخواست بدانند چه می کنند وآگاهانه با او بمانند. [iii] .
خوارزمی نیز در مقتل خود می نویسد : مردم بسیاری از ساکنان آبهایی که حسین (ع) بر آنها می گذشت ، با وی همراه می شدند وپندارشان این بود که کار به نفع امام(ع) تنظیم شده است ، اما بعد از خطاب روشنگر آن حضرت در زباله، از او جدا شدند . وی می گوید: قصد امام (ع) این بود که ماندن اشخاص از روی بصیرت باشد . « و اِنّما اَرادَ اَن لا یٌصحِبه انسان الا عَلی بَصیره »[iv]
سید بن طاووس نیز می نویسد : سپس حسین (ع) رفت تا به زباله رسید . در آنجا خبر مسلم بن عقیل به وی رسید . گروهی از آنان که به دنبال ایشان آمدند این را دانستند . و کسانی که از روی طمعکاری و با دو دلی آمده بودند از گرد او پراکنده شدند و تنها خاندان و اصحاب برگزیده اش ماندند. آن جایگاه با گریه برای قتل مسلم به لرزه در آمد.[v]
آری قافله ی حسین(ع) جای دو دلان و شکاکان و طماعان خود پرست نبود . گویی کربلا قبل از این که انتخاب شونده باشد، انتخاب گر بود. منزل « زباله» محلی شد برای پالایش و غربال همراهان حسین (ع) تا فقط کسانی که اهل بصیرت اند و آگاهانه و با چشم باز می نگرند و انتخاب می کنند، بمانند و آنان که هرچیز –حتی دین را- برای تامین دنیای خویش می خواهند ، راه خود را جدا کنند.
بدین ترتیب غربت حسین (ع) آغاز می شود تا اندک اندک خود را به اوج تنهایی در ظهر عاشورا برساند و قلب یک عالم را گرفتار حسرت « یا لیتنی کنت معک » سازد.
راستی اگر ما هم آنروز در کوفه بودیم ، با مسلم می ماندیم ؟ بخت یار ما می شد، دنیا رهایمان می کرد تا خود را به حسین(ع) برسانیم. اصلاً کربلا ما را برمی گزید یا .....
امام (ع) دختر مسلم را تسلی می دهد :
گفته شده جناب مسلم (ع) دختری تقریباً سیزده ساله داشت که با دختران حضرت سید الشهدا (ع) بسیار مانوس بود . وقتی امام(ع) از صحت خبر شهادت مسلم مطمئن شد ، به خیمه این دختر رفت و نوازش زیاد فرمود ، به گونه ای که این دختر نوجوان غیر عادی بودن این نوازش را فهمید . بنا بر این روایت عرض کرد : یابن رسول الله مرا مانند یتیمان پدر از دست داده نوازش می کنی . مگر پدرم مسلم شهید ه شده ؟ حضرت شکیب خود از دست داد و گریست و فرمود : اندوهگین مباش دخترم! من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو ....
صدای شیون دختر مسلم و برادران او بلند می شود و اهل بیت(ع) با الیشان سوگواری می کنند . [vi]
نام این دختر را حمیده نوشته اند ودر بعضی از نقل ها آمده است ، هنگام هجوم دشمن به خیام به شهادت رسیده.
سلام بر مسلم و هانی(ع) ، درود بر قیس و عبد الله(ع) ، سلام و درود خدا وتمام صالحان برگزیده اش بر پیش مرگان و پیش گامان دفاع از اهل بیت رسول الله (ع )آنان که کوشیدند تا چشمی بسته نماند و بصیرتی نمیرد .
[i]ترجمه ی اخبار الطوال، دامغانی ،ص295
[ii]تاریخ طبری ج4ص290 و رک مع الرکب الحسینی... ترجمه عبد الحسین بینش ج3ص208
[iii]تاریخ طبری ج3، ص303
[iv]مقتل خوارزمی ج4 ص365
[v] سید بن طاووس < لهوف ص32
[vi] محدث قمی ، منتهی الامال ص389 . این گزارش در ناسخ از قول اعثم کوفی آمده ولی در کتاب اعثم این مطلب دیده نمی شود . این روایت اگرچه ضعیف است . ولی دلیلی بر رد آن نیز وجود ندارد . ضمن اینکه محدث قمی به آن اعتماد کرده است .
یا رب به آبروی حسین عجّل لولیّک الفَرَج
یا رب به ماه روی حسین عجّل لولیک الفرج
* * *
کی می دمد خدا آن ماه بی قرین
بر این شب سیاه بر غربت زمین
بر عاشقان کوی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
افتاده صد گره یا ربّ به کار ما
می آورد اگر آید بهار ما
با خود نسیم بوی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
پیچیده از زمین در گوش آسمان
فریاد بی کسی کو صاحب الزّمان
کو نخل آرزوی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
ما دلخوشیم از این عالم به روی او
عمرم خدا گذشت در آرزوی او
یا رب به ماه روی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
رنگ خزان گرفت روز و شبانِ ما
کی می کند اثر آه و فغانِ ما
یا ربّ به آبروی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
یا رب به عصمت دلهای بی گناه
آن دم که آمد از خیمه به قتلگاه
زینب به جستجوی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
یا رب به ساقی بی دست کربلا
دستِ مرا بگیر مستم کن ای خدا
از باده ی سبوی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
دم می زنم مُدام از عشق برتری
می خوانم این دعا از راه دیگری
از حنجر و گلوی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
یا رب به درگهت دست دعای ما
ای مهربان ببخش جرم و خطای ما
امشب به تار موی حسین ، عجّل لولیّک الفَرَج
* * *
این فصل از غم او تو بخوان
چگونه ساقی تشنه لب جان داد
* * *
می دهی کی با نگاهت شرح غم را
قصّه ی بی دستی و مشک و علم را
کم کن از دوش ورق بار قلم را
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
می رسد کی بر سکوت ما صدایی
از طبیب چشم بیمارت دوایی
خوش بُوَد ذکر حبیب از آشنایی
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
ای گل نرگس بگو از باغ پرپر
شانه های خسته و داغ برادر
از دل تنگ رباب و اشک اصغر
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
ما شنیدیم از خزان و تیغ و چیدن
از شکوه لحظه های دل بریدن
کی شنیدن می شود مانند دیدن
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
ای که دیده چشم جانت کربلا را
ای چشیده غربت خون خدا را
با دل تنگم بگو ناگفته ها را
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
از غم اکبر که در باور نگنجد
باده ی داغی که در ساغر نگنجد
وسعت آهی که در دفتر نگنجد
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
از دل عاشق بگو از التهابش
اشک شوق قاسم و لبخند نابش
قصه ی دلتنگی و شور و شتابش
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
از غم ماهی که جا در خاک و خون کرد
چون شفق چشم سیاهت لاله گون کرد
عقل ما حیران و پابوس جنون کرد
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
ای که هر شب می بری دل در کنارش
از چراغ اشک تو روشن مزارش
می رسد کی بوی رویت از بهارش
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
* * *
ای دو چشمت در عزایش رود جاری
تا به کی دور از تو و چشم انتظاری
ای تپش های دلم در بی قراری
تو بگو تو بگو چگونه عبّاس بر زمین افتاد
( فایل صوتی این نوحه در سایت رسمی عباسیه دزفول است http://abasieh.ir/)
زیر باران بلا یادگار مصطفی تشنه می خواند نماز
زیر چتر آسمان نور چشم عاشقان تشنه می خواند نماز
* * *
برگردان : ای عمه پدرم ، نور چشم ترم ،
تشنه می خواند نماز
* * *
عمّه جان بنگر قیام کربلا را
سجده های پر کشیده تا خدا را
جای نفرین برلبِ تشنه دعا را
سایه سار کربلا ، تشنه می خواند نماز
* * *
این نماز آخر دلبندِ زهراست
آخرین سهم من از لبخندِ باباست
این قنوت و این رکوع و سجده زیباست
انبیا را مقتدا ، تشنه می خواند نماز
* * *
ای مؤذّن کردی از غم بی نصیبم
می بری نام دل انگیز حبیبم
ای صفای قلب بابای غریبم
این غریب آشنا ، تشنه می خواند نماز
* * *
ظهر عاشورا عجب دارد صفایی
ای مؤذن خوش بخوان بانگ رهایی
بر قیامت قامتان کربلایی
شمع این پروانه ها ، تشنه می خواند نماز
* * *
آن که یک دریا نشسته در نگاهش
می گذارد سر به خاک قتلگاهش
آنکه آسوده دل ما در پناهش
زیر تیر و نیزه ها ، تشنه می خواند نماز
* * *
آن که اشک دیده را آب وضو کرد
می شود با او خدا را آرزو کرد
با نگاه بی صدایش گفتگو کرد
دلبر دلخون ما ، تشنه می خواند نماز
* * *
شد اذان و مرغ دلها پر گرفته
روی بابا جلوه ای دیگر گرفته
کشتی طوفانِ غم لنگر گرفته
چشمه ی نور و صفا ، تشنه می خواند نماز
دوری اش دشوار و دشمن در کمینش
بسته قامت بر نماز آخرینش
خاک سجده می کشد ناز جبینش
نور چشم مصطفی ، تشنه می خواند نماز
شد اذان و غصّه رفت و غم سر آمد
لحظه های از دو عالم خوشتر آمد
شاهدی با دامنی از ساغر آمد
بحر غم را ناخدا ، تشنه می خواند نماز
روح ما آغشته با بوی نماز است
دستِ ما در دستِ یار بی نیاز است
هر که دارد سر به سجده سرفراز است
جلوه ی نور خدا ، تشنه می خواند نماز
تشنه اصغر ، تشنه عمو ، تشنه بابا
تشنه رود و تشنه دریا ، تشنه صحرا
تشنگی هم عالمی دارد خدایا
خامس آل عبا ، تشنه می خواند نماز
بس که عّمه ، عشق بابا آتشین است
بس که زیبا این جمال دلنشین است
آسمان غرق تماشای زمین است
عشق دلهای رها ، تشنه می خواند نماز
بشکن ای شیعه شبِ ظلمانی ات را
آشنا با سجده کن پیشانی ات را
سهم ما کن دیده ی بارانی ات را
ذکر شیرین شفا ، تشنه می خواند نماز
نور این سیما که پر کرده فلک را
برق شمشیر یقینش کشته شک را
(ترسم از نو وا کند رشک ملک را)
راه تأثیر دعا ، تشنه می خواند نماز
(فایل صوتی این نوحه در سایت رسمی عباسیه دزفول است.http://abasieh.ir/)
حرمت قبله ی دلهاست خدا می داند
زائرت مهدی زهراست خدا می داند
می زند بوسه به شش گوشه ی قبرت وقتی
کعبه هم طالب اینجاست خدا می داند
دل خورشید به تو گرم و زمین می چرخد
دست تو بر سر دنیاست خدا می داند
می رود، می گذرد از همه ی گردنه ها
هر که درگیر تو تنهاست خدا می داند
مردگان، مرده بدانند تو را حرفی نیست
نفس گرم تو با ماست خدا می داند
هرچه داریم ، همه از کرم مادر توست
زندگی زنده به زهراست خدا می داند
روز از نو شده و باز شدی روزی عشق
عشق با نام تو زیباست خدا می داندزبان حال حضرت سید الشهدا(ع)
گسستم از همه دلبستگی ها
به سر آمد غم و دلخستگی ها
به سر آمد غم دیرین دیدار
رسیده لحظه ی شیرین دیدار
زنان و کودکان را وا نهادم
میان دشمنان تنها نهادم
به سویت آمدم تنها تر از پیش
رها تر ، تشنه تر، شیدا تر از پیش
قبولم کن به قربانی خدایا
خلیل ات را به مهمانی حدایا
عجب قرب و بهایی دارد اینجا
عجب سعی و صفایی دارد اینجا
گلوی تشنه ام را اشک ساقی است
مرا تا دوست یک شمشیر باقی است
به صحرای دلم پیچیده بویت
الهی تشنه در راهم به سویت
گشودم سوی تو بال و پر ای دوست
تنم بیزار از بار سر ای دوست
ندارم شکوه از زخم سر و تن
و از تنهایی و انبوه دشمن
نه غربت می کند اندوهگینم
نه داغی می نشاند بر زمینم
تکاپو کرد خصم تیره دل تا
بجنباند دل نستوهم از جا
ولی هر بار پا برجا ترم دید
صبور و سخت و بی پروا ترم دید
بسی کوشید از شورم بکاهد
نمی از عشق منصورم بکاهد
نمی فهمید ما شور آفرینیم
امام اولین و آخرینیم
نمی فهمید معصوم از گناهم
نگردد هیچ خاری سد راهم
گمان می گرد من بی تاب آبم
نمی دانست باران و سحابم
نمی فهمید روح آب ، زهراست
چراغ زندگانی روشن از ماست
ندارد عزم من آهنگ سستی
نمی گیرد شتابم رنگ سستی
دمی آسوده و آسودن هیهات
حسین و یک قدم برگشتن هیهات
به اشک زینب نستوه سوگند
به عزم و طاقت چون کوه سوگند
به گلبرگ گلوی اصغر من
به عباس دلیر و اکبر من
قسم بر اشک زین العابد ین ام
به مردان حماسه آفرین ام
که من از یک دم بی دوست سیرم
اگر سر می دهم منت پذیرم
مرا عزمی به پهنای غدیر است
مرا در پیش حجی بی نظیر است
سراپا غرق نور و عشق و شورم
محمد در حرا ، موسی به طورم
من از زندان تن خوشنام رستم
من از میقات خون احرام بستم
حرامم باد ماندن دیگر ای دوست
بجز در خون شکفتن دیگر ای دوست
حرامم باد پیوند سر و تن
حرامم باد بر پای ایستادن
مقدر شد مرا احرام اینجا
یکی از خون یکی از خاک صحرا
به باغ مقتلم بوی بهشت است
محقق شد هر آنچه سرنوشت است
موج در موج غم و آه جگر تاب بنوش
پیچ در پیچ غم این همه گرداب بنوش
غم زینب غم اصغر ، ، غم من
غم لبهای ترک خورده بی تاب بنوش
کفی از آب نمی داد کفاف عطش ات
جرعه جرعه غم ما را عوض آب بنوش
آه ای ماه که افتاده مدارت به فرات
تیرهایی که زهر سو شده پرتاب بنوش
خسته ای خسته تر از آنکه بگویم برخیز
بر سر دست من ای مرد کمی خواب بنوش
ظهر امروز همه مست نمازت بودند
آخرین سجده هم از ساغر محراب بنوش
می کشد بوی تو خورشید حجازی به عراق
لذت بوسه خورشید به مهتاب بنوش
دو بیتی های عاشورا از زبان حضرت زینب(ع )
پر از بغض و پر از ابر بهارم
به دیده مثل حیدر خار دارم
نه غمخواری نه دیواری نه چاهی
کجای این بیابان سر گذارم
شب است و بی گل و باغ و چراغم
کسی جز غم نمی گیرد سراغم
رها شد اشک من از دست چشمم
ولی درگیر هفده بار داغم
سلام ای لاله های تازه چیده
کبوتر های خونین پر کشیده
سلام ای آشنای دلشکسته
خدا حافظ غریب سر بریده
عجب شوری در این وادی بپا بود
عجب نوری به دلهای شما بود
که هفتاد و دو جان در یک تن اینجا
همه در گردش و محور خدا بود
نخواهم دیده ای بیگانه ی اشک
بده ساقی ، بده پیمانه ی اشک
چنان اشکی که بر سجاده امشب
شود تسبیح من با دانه اشک
نلرزد کوه عزم من به بادی
برم پیغامتان وادی به وادی
کنم رسوای عالم خصمتان را
«تَوَکّلتُ عَلی رَبِ العِبادِ»
دوبیتی های عاشورا - ازلسان شهدا
شده از نور دل روشن نگاهت
چراغ این همه خون شمع راهت
سرت بالا بگیر ای کوه راسخ
برو زینب خدا پشت و پناهت
به دوش خسته ات باری گران است
به دنبالت دعای ما روان است
در این ماتم در این هجران در این غم
صبوری کن ، خدا با صابران است
تو را در پیش رو یک راه دشوار
قدم محکم ولی آهسته بردار
امید ما به صبر بی مثالت
برو یارا، خدا یار و نگهدار
تو را صبری به پهنای دل ماست
برای غصه ها قلب تو دریاست
فرو ریزد دل تاریک دشمن
چو گویی: هرچه بر ما رفت زیباست
شدی زینب ، شدی تنها تر از ما
دل شیر تو بی پروا تر از ما
بده امشب جلا تیغ زبانت
بیا در معرکه پیدا تر از ما
غم و پیوند آب و آذر امشب
تو و سجاده و چشم تر امشب
دعا کار توایم ای صبح ،هرچند
دعایت از همه گیراتر امشب